تاریخ : چهارشنبه 93/2/3 | 12:55 عصر | نویسنده : آریایی

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!

 نیزه ها تا جگرش رفت، ولیقولش نه!

 

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،

 پای نعشِ قمرشرفت، ولی قولش نه!

 

باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه!

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرشرفت، ولی قولش نه!


جان من برد،،، " آن مرد " که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترشرفت، ولی قولش نه!

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،
 سرش رفت، ولی قولش نه!!!!!ای دمش گرم