تاریخ : دوشنبه 91/9/6 | 5:5 عصر | نویسنده : آریایی

الهی! اگر مستم و اگر دیوانه‌ام، از مقیمان این آستانه‌ام، آشنایی با خود ده که از کائنات بیگانه‌ام.
الهی! در سرْ آب دارم، در دلْ آتش، در ظاهرْ ناز دارم، در باطنْ خواهش، در دریایی نشستم که آن را کران نیست. به جان من، دردی است که آن را درمان نیست، دیده من بر چیزی آید که وصف آن بر زبان نیست!

الهی! فرمودی که در دنیا ـ بدان چشم که در توانگران می‌نگرند ـ به درویشان و مسکینان نگرند.
الهی! تو کرمی و واولیتری، که در آخرت بدان چشم که در مطیعان نگری، در عاصیان نگری.
الهی! آفریدی رایگان، و روزی دادی رایگان؛ بیامرز رایگان، که تو خدایی نه بازرگان.

الهی! آنچه تو کِشتی، آب ده، و آنچه عبدالله کشت، بر آب ده.

الهی! همه از تو ترسند، و عبدالله از خود، زیرا که از تو همه نیکی آید و از عبدالله بدی.

الهی! اگر توبه، بی‌گناهی است، پس تائب کیست؟ و اگر پشیمانی است، پس عاصی کیست؟

الهی! گهی به خود نگرم، گویم از من زارتر کیست؟ گهی به تو نگرم، گویم از من بزرگوارتر کیست.

الهی! چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون بر خود نگرم، از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.

الهی! ابوجهل، از کعبه می‌آید! و ابراهیم از بتخانه! کار به عنایتت بود، باقی بهانه.

                                                                                                         "عبدالله انصاری"