گفتم ای جنگل پیر، تازگیها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت: هیچ، کابوسِ تبر!
گفتم از چوب درختان بهار،
چه کسان بهره برند؟
گفت آنان که درختند و به ظاهر تبرند!
گفتم اما مگر از جنس خودت نیست تبر؟
پوزخندی زد و گفت: تازگیها چه خبر!؟
در حالیکه بعضی ها از درد به خود می پیچند،
بعضی دیگر در کوچه پس کوچه های بی دردی مارپیچ میزنند.
در روزگاری زندگی میکنیم کـه:
هَرزگی “مـُـــــد” اســت !
بی آبرویــی “کلاس” اســـت !
مَســـــتی و دود “تَفـــریــح” اســـت !
رابطه با نامحرم “روشــن فکــری” اســت !
گــُـرگ بــودن رَمـــز “مُوفقیت” اســـت !
بی فرهنگی “فرهنگ” است !
پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه “رشد ونبوغ” است !
روزگار "غریبیست" نازنین
آموزگار عزیزم
سال ها گذشت،
و هنوز هم نوشته هامان آن قدر زیبا نیست که بالای سرمان قاب کنیم...
مشق امشب هم، مثل دیشب، مثل هر شب،
دو صفحه تمیز و زیبا می نویسیم؛
"آدمی را آدمیت لازم است."
شرم می کنم که وزن سیری ام را با ترازوی گرسنه ای بکشم ...
گفتند عینک سیاهت را بردار ...
دنیا پر از زیباییست !!!
عینکم را برداشتم ...
وحشت کردم از هیاهوی رنگها
آدمها هزار رنگ می شوند ...
عینکم را بدهید
می خواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم ...!!
زندگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی تُست
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن
پدرم...
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد
مجتبی کاشانی
چه خوب است آدمها یک نفر را هر روز دوست داشته باشند
نه...هر روز یک نفر را....!!
اینجا سرزمین واژه های وارونست:
جایی که گنج "جنگ" می شود
درمان "نامرد" می شود
قهقهه "هق هق" می شود
اما دزد همان دزد است...
درد همان درد و گرگ همان گرگ.........!
.: Weblog Themes By Pichak :.